۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

ولنتاين كوفتي

چند ساله كه ديگه ولنتاين برام معني خاصي نداره و هر وقت اين روز كذايي ميرسه من و حناي عزيز گوشه خونه كنج عزلت ميگيريم و سعي ميكنيم زياد بيرون نريم تا رنگ قرمزي كه كل خيابونارو ميگيره و ميگن علامت عشقه نبينيم.اما امسال ولنتاين بعد از مدتها برام معني ديگه اي داشت و فكر ميكردم خب منم ديگه يكي رو دارم كه براش كادوي خشجل بگيرم و روز ولنتاين با هم باشيم و ديگه تنها نيستم{زهي خيال محال}.
البته ناگفته نمونه كه ولنتاين امسال هم واقعا به ياد ماندني شد در حدي كه ديگه هيچ وقت اين روز نميخوام با كسي قراري داشته باشم.
خلاصه ما بعد از مدتها كه س عزيز را در بوته آزمايش قرار داديم تصميم گرفتيم وارد يه رابطه بسيار ايده آل و خوب و ماندگار با س عزيز بشيم و فكر كرديم چه روزي بهتر از روز عشق كه عشق خودمان را ابراز نموده و رسما ايشان را به عنوان لاو خودمان به تمام دوستان و آشنايان معرفي كنيم.
در همين راستا طبق معمول هزاران تا ابر بالاي سر مباركمان ساخته و برنامه غافلگيري س عزيز را طراحي كرديم و س عزيز هم بيخبر از همه جا وعده داد كه به زودي به سمت شهر و ديار ما خواهد آمد ...
خلاصه در روز موعد س عزيز برنامه را به هفته بعد موكول كرد و هفته بعد هم شد آخر همان هفته و ما ناكام.
بالاخره از باب اينكه بيش از اين ضايغ نشويم مجبور شديم خودمان را لو بدهيم شايد س عزيز تحريك بشه و زودتر بياد فارغ از اينكه اصولا اهالي كريم كرمان باسن هيچ چيزي رو ندارن حتي تحريك شدن!!!!!!!!!!
بالاخره پس از اصراهاي فروان س عزيز اعلام كرد كه ما در روز موعود كنار شما خواهيم بود(تازه معلوم شد كه س عزيز اصلا ياد چنين روزي نبوده)اما باز هم تمام نقشه هاي ما نقش بر آب شد و بدليل عدم همراهي پسر عموي عزيز با س عزيز كه اصولا سر جاهازي ايشان و عامل تمام بدبختي هاي ماست برنامه كنسل ميشود و تمام هيجان اين روز براي ما ميشود اشك و تنهايي و مسايل ديگري كه دوستي به نام مارمولك فقط خبر دارد و بس!
خلاصه س عزيز كه بد قولي فقط واسه يه دقيقه اش هست ميگه عزيزم ما ايراني هستيم و بايد فرهنگ اصيل خودمان را حفظ كنيم و بنابراين در روز عشق ايراني كه 4 روز بعده اين ولنتاين غربي است ما جشن ميگيريم و روي هر چي عاشق غربزده است كم ميكنيم.
اما چي بگم كه اون روزم تبديل به فردا ميشه و بازم فردا بعلت فوت نوه عموي عمه خواهرزن همسايه بغلي دوست پسر دايي س عزيز برنامه عشقولانه تعطيل و س عزيز با سر جاهازي سياهپوش شده و به مراسم خاكسپاري ميرن(خدا رفتگان شمارو هم بيامرزه).
خلاصه الان از اون روز كذايي فقط يه كادوي قرمز مونده كه شده آيينه دغ ما!
نتيجه اخلاقي :سر جدتون دوست پسرتون رو از همشهريهاي قابل دسترس خودتون انتخاب كنيد تا بعد از چند ماه براي ديدنش مجبور به هماهنگي با وزارت راه و ترابري و سامانه اتوبوسرني و شركت هواپيمايي و سازمان رجا و كليه هتل ها و مسافرخانه ها و رستورانهاي بين شهري و كليه اقوام دور و نزديك طرف نشيد كه مانند ما با سر برويد توي ديفال و رنگ قرمز تا ابد برايتان تابو شود!
به قول رفيقي دوستي فقط همكلامي نيست بلكه همراهي و كنار هم بودن و لمس يكديگر در مواقع تنهايي است.

۲ نظر:

عامل تمام بد بختی ها گفت...

مطلباتون خیلی قشنگه...فقط تبلیغاتشو بیشتر کنین که وبلاگ پر بیننده تر بشه :D

مارمولک گفت...

خوب بله دیگه پیش میاد،عوضش اون روز واقعا سوپرایز شدی ...
پس اونقدرا بد نبوده.
تا بعد...