۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

تولد تولد

امروز تولد حنا جونم كه عزيزترين و نزديكترين دوستمه هست و بهش هوارتا تبريك ميگم.اميدوارم هميشه شاد و موفق باشه...
حناي عزيزم ببخشيد من روز تولدت سرحال نبودم خودت ميدوني ديشب يكي از بدترين شباي زندگيم بود اما بدون كه من هميشه به يادتم ...

۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

بي تو زمونه نامهربونه

پدر براي من يعني يك تصوير مبهم و يك خاطره دور...پدر براي من يعني عكس يك مرد سي و خورده اي ساله كه تو كيفمه و هر روز نگاهش ميكنم...
امروز دلم عجيب براي بابا جونيم تنگ شده و تنها آرزوم برگشتن پدرم به اين دنيا فقط براي يك روزه...شايد آرزوي داشتن پدر اونم براي يك روز توقع زيادي باشه...

۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه

روز پدر

ديروز به مناسبت روز پدر با يكي از رفقا رفتيم بهشت زهرا و چند كلامي با ابوي گرامي گفتمان داشتيم و كلي از آدماي اين دنيا گله كرديم.
امروز صبح ساعت 8 صبح داشتم تو پاركينگ با بدبختي بهاره رو جابجا ميكردم ديدم دوستم پشت خطه وقتي جواب تلفن رو دادم صداش ميلرزيد گفت ديشب باباتو خواب ديدم تا صبح داشتم باهاش حرف ميزدم.دوستم ميگفت بابات گفته بايد مراقبت باشمو تورو به من سپرده حالا از صبح تا حالا جوگير شده 10بار زنگ زده حالمو پرسيده.آخه يكي نيست بگه پدر من چي ميشد بري تو خواب اين استاد فقه كه گير داده به من يه سفارشي بكني نمرمو بده............

۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

تو خواب و توي بيداري
تورو هر شب صدا كردم
نبودي در كنار من
به عشقت اكتفا كردم
تورو از دور نگاه كردم
تورو از دور بوسيدم



نبودي پيش من اما
تورو همواره ميديدم
نبودي پيش من اما
شريك زندگيم بودي
دليل بغض هر لحظه
خود عاشق شدن بودي
چقدر دلواپست بودم
تو اين تبعيد اجباري
فقط خوشحالم از اينكه
به من وابستگي داري


چقدر دلواپست بودم       تو اين تبعيد اجباري
فقط خوشحالم از اينكه      به من وابستگي داري

۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

و خدا در اين نزديكي است

خيلي دپرس و غمناك بودم خبر بدي بهم داده بودن كه بهم ريخته بودم اما حالا دنيارو بهم دادن...البته نميدونم اين خوبه يا بد اما ذهنمو از اون طرف آورده اين طرف(اون طرف:مقاله-اين طرف:قرار عاشقانه).
نااميدو خسته دراز كشيده بودم كه ديدم موبايلم داره زنگ ميخوره شماره به نظرم آشنا بود اما يادم نميومد كه كيه(خداجوني شكرت كه بعد از 5 سال شمارش يادم نبود) تلفن رو كه جواب دادم يادم اومد صداي آرشه:
آرش:سلام عزيزم
من:سلام
آرش:خوبي خانوم دكتر
من:مرسي آقاي مهندس
آرش:خانوم دكتر ما دلمون درد ميكنه ميشه شمارو ببينيم
من:اون قرص قرمزارو بخور خوب ميشي عزيزم
آرش:يه چيزي بهت ميگما مريم
من:خب خودت گفتي دكترم حالا كه ميخوام نسختو بپيچم بهت برميخوره
آرش:شما خيلي وقته نسخه مارو پيچيدي خانوم
من:چيكارم داري حالا اينو بگو
آرش:بايد ببينمت مساله حقوقي دارم
من:بيا دفتر گفتماني داشته باشيم
آرش:دفتر نه نميشه حرف زد بيا كافي شاپ بزنيم تو سرو كله هم
من:باشه واسه هفته ديگه فعلا وقت ندارم
آرش باشه پس منم تو اين هفته ميرم تحقيقات ميكنم
من:تحقيقات واسه كافي شاپ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آرش:نه تو درست بشو نيستي
من:باشه فعلا خداحافظ
آرش:مراقب خودت باش خداحافظ
ضربان قلبم بالاست و تمام وجودم رفته رو ويبره بايد با يكي زود زود حرف بزنم تا ببينم چيكار بايد انجام بدم...

۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

توهم

آخه خداييش آدم نميدونه به بعضيا چي بگه...
ما رفتيم دور هم يه فالي گرفتيم واسه فان و خنده كه تا يه مدتي سوژه واسه خنده داشته باشيم اونوقت بعضيا قضيه رو جدي گرفتن!
طرف فالگيره بهش گفته دوست پسرت تا ماه آينده مياد خواستگاريت و به سرعت نامزد ميكنيد بعد امروز زنگ زده به من كه مريم گلي واسه نامزديم چي ميپوشي؟حنا دوستتم بيار از طرف من اونم دعوت!بعد من هنوز فكر ميكردم داره شوخي ميكنه با خنده گفتم نگران نباش جيگر من و حنا اماده ايم .بعدش برگشته ميگه به نظرت اگه بخوام فقط جوونارو دعوت كنم واسه نامزدي تو خونه ما 30 نفر جا ميشن يا بايد برم با همسايه ها صحبت كنم تو پاركينگ بگيريم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
آخه من چي بگم به اين بشر...

۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه

فالگير

امروز مراسم فالگيري با شكوه هرچه تمام تر انجام شد و با حضور ده نفر از رفقا جيب خانوم فالگيرو حسابي پر كرديم.خداييش من داشتم حساب و كتاب ميكردم ديدم واقعا شغل پولساز و بي دردسريه.حساب كنيد ما ده نفر هركدوم 10000 تومان ميشه 100000تومان در 3 ساعت!
حالا ديگه ميدونم با كي عروسي ميكنم و خيالم راحته اما زمان مراسم رو گفت يه دفعه ديگه كه ده تا جمع شديم تو فال بعدي ميگه بايد مقدماتش فراهم بشه بعد!همينجا از شواليه هاي عزيز تقاضامند جهت اطلاع دقيق از زمان ازدواج بنده مرام بذارن بيان فال بگيرن .
در ضمن خونمون هم تا 6 يا 5 ماه ديگه تحويل ميگيريم و ماشينم رو هم شايد تا شهريور ماه عوض كنم.قابل توجه دوستاني كه ميخواستن من ماشينمو عوض كنم و اونايي كه منتظر مهموني خونه جديد ما بودن.
ولي در مورد يكي درست زد تو خال كه در 25 سالگي كلا گند زده به زندگي ما و همينجا ميگم مهندس نميدونم به روح اعتقاد داري يا نه اما تو روحت...
تازه در مورد دماخ مبارك هم گفت كه قصد عمل جراحي دارم اما ميترسم كه راست گفت و خداروشكر گفت دماخم خيلي خوب و خوشجل ميشه و ديگه هفته آينده به اخوي ميگم برام وقت دكتر بگيره.
در مورد بقيه مسائل هم چون خصوصي هستن نميتونم چيزي بگم فقط همين اندازه گفتم كه تحريك بشين بيان ده نفرو جور كنيم !
اما من موندم چرا در مورد اين آقاي خواستگار محترم كه مادر خانومي ما اينقدر عاشقشه و هزار تا ابر بالا سرش ساخته چيزي نگفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در ضمن ما دعوت شديم بريم باغ يكي از همكاران در روستاي آتشگاه كه واقعا زيباست و چند روز قبل هم رفتيم اونجا صفا اگه فال خواستين خبر بدين من رديف كنم ...

۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه

دموكراسي تو روز روشن

بالاخره پس از سه بار تلاش بي وقفه امروز من و حنا جوني دموكراسي تو روز روشن رو هم ديديم.خداييش بيخود نبود قسمت نميشد ببينيمش چون واقعا مزخرف بود و شايد بشه گفت مزخرفترين فيلمي بود كه تا حالا ديده بودم!

آخه خداييش آدم حرصش ميگيره وقتي قراره بري يه برنامه هيجان انگيز فالگيري داشته باشي برنامت كنسل بشه چون واسه دختر خانوم فالگير قراره خواستگار بياد بعد توفيق اجباري بشه كه بري سينما و اين فيلمو ببيني ...
كلا سر كار بوديم امروز...اما بيصبرانه منتظرم كه فيلم چهل سالگي رو ببينم ديوانه شم

۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه

بازم يه مصيبت ديگه

فعلا زندگي روي بدشوداره به من نشون ميده.بازم يه مصيبت ديگه وحيد 21 ساله ام هم رفت...
فقط ميخوام اين روزا تموم بشه.

۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

امشب داشتم دفتر خاطراتمو مرور ميكردم:
ساعت 11:30 اسفند 84 آرش عزيزم رفته و من بدون آرش چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ساعت 4:10 لحظه تحويل سال 1386 من آرش رو از خدا خواستم.
ساعت 8:54 فروردين 86 فيلم ياد هندوستون كرده!
تير 86 چرا يادم نميره!
30مهر 86 دلم فقط تورو ميخواد...
28 آبان 86 بازم تولد بي تو...
حالا كمي مياييم جلوتر:
اول فروردين 87 فقط ارش ميتونه منو بفهمه
مرداد87 كاش دچار درد نسيان ميشدم...
ارديبهشت 87 دچار يعني عاشق...
امشب 13 خرداد89 آرش بعد از اين همه سال برگشته!
من بايد چيكار كنم خدايا؟چرا حالا؟چرا اينجوري؟
آيا من بايد برم بشم عشق قديمي و پنهاني و به اين فكر نكنم كه زني تو زندگيشه كه وقتي من بودم اومد؟
خدايا امشب نميدونم چرا اينجوري جواب اينهمه انتظارو دادي؟حالا كه ديگه منتظرش نبودم؟حالا كه يكي ديگه جاشو گرفته؟
ديگه دلم نميخواست برگردم به اون رابطه اما چه كنم كه نشد !من يه بار ديگه از اول با يكي ديگه شروع كرده بودم و ديگه فراموشش كرده بودم اما وقتي عشق دوم تورو ميزنه تو ديوار چاره اي جز برگشتن سر جاي اولت نداري...
سر راه برگشتنت آيينه ميكارم
گلدوناي دلتنگو رو پله ميذارم
لحظه هاي بي قصه رو طاقت ندارم
چشم من به راه عشقه      رفتنت گناه عشقه              اون روي سياه عشقه    ماه من          ماه من تو چاه عشقه
يادمه اون شب كه رفتي   چشمو بستم
شيشه عمر جوونيمو شكستم
تا به تو پيغام دلجويي فرستم
اسمتو با شيشه كندم رو دستم
درد اومد     داد اومد     دلبر شياد اومد
اما من دل برنداشتم
غير تو دلبر نداشتم
حال اول درد عشقه   ماه من
كاري با آخر نداشتم...
نه من اين بار ديگه توان از نو شروع كردنو ندارم ديگه توان دلبستنو دل كندنو ندارم پس برميگردم سر جاي اولم...

پروانه من سوخت

خواهر عزيزم رفتنت را باور ندارم.عزيز دلم آسوده بخواب...
عزيزان ميروند نوبت به نوبت                                                          
واي از آن روزي كه نوبت بر من آيد

۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

پروانه عزيز هم رفت

امشب وقتي مادر خانومي زنگ زد كه زود بيام خونه حس كردم كه يه غم پنهاني تو صداشه.وقتي اومدم خونه مادر خانومي عزيزتر از جانمو ديدم كه اشك تو چشاش حلقه زده و گفت پروانه عزيزم هم رفت. اين جمله تو ذهنم اومد كه:و ناگهان چقدر زود دير ميشود...
پروانه عزيز امشب به اندازه تمام دنيا غصه دارم و باورم نميشه كه فردا بايد بيام تو مراسم خاكسپاريت شركت كنم.عجب رسمي داره اين زندگي...مگه تو چند سالت بود؟عزيز دلم ميدونم كه حسرت خيلي چيزارو با خودت بردي ميدونم كه حسرت داشتن يه عشق و حسرت بودن با كسي كه دوسش داشتي و حسرت زندگي مستقل و رويايي رو با خودت به گور بردي اما برات آرزوي آرامش ميكنم.پروانه عزيزم بدون كه هركسي نميتونه اينقدر عزيز باشه كه وقتي از دنيا ميره همه آدمايي كه ميشناختنش غصه دار بشن.من امشب تا صبح با حسرت ديدن تو چه كنم با ملامت خودم كه چرا وقتي شنيدم مريض شدي نيومدم ملاقاتت چرا بخاطر يه مساله بچگونه كه ذهنمو مشغول كرده بود حسرت ديدن تو براي بار آخرو بايد به دوش بكشم .
من هرگز اونهمه اميد به زندگي و انگيزه اي كه بهم ميدادي رو فراموش نميكنم هرگز...من با اينهمه بغض تا صبح چه كنم؟من با غم نبودنت و نديدنت چه كنم؟من فردا چطور بيام توي خونه اي كه هميشه به عشق ديدن تو ميومدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

اين روزا

اين روزا ميخوام حال و هوامو عوض كنم ميخوام خوب شم خيلي خوب. ميخوام احساس و عشقم رو الكي هدر ندم بخاطر آدمايي كه قدرشو نميدونن چرا كه به قول حنا جوني محبت به آدمي كه قدرشو نميدونه اسراف محبته.
ديروز 7 صبح رفتم بهشت زهرا و حسابي با آقاي پدر درد دل كردم و بغضمو خالي كردم.حالا خوبم خيلي خوب چون خوب كه فكر كردم ديدم ارزش اين همه محبتو نداري به مولا نداري به موت قسم نداري.تو بايد بري سراغ يكي عين خودت دقيقا مثل خودت بي احساس و متزلزل...
ديگه منتظرت نيستم هيچوقت منتظرت نيستم احساسمو نسبت به تو كشتم چون منم حق دارم منم ميخوام كسي دوستم داشته باشه يكي كه قدرمو بدونه...