۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه

قاصدک

بچه که بودم وقتی دلم واسه یکی تنگ میشد،میرفتم توی حیاط خونمون مینشستم منتظر تا باد یه قاصدک رو با خودش بیاره توی حیاط و من دلتنگی هامو بگم به قاصدک و بسپارمش به باد تا پیام منو برسونه به اون طرف.اما حالا که دیگه بین اینهمه ساختمون بلند و برج آسمون دیده نمیشه و خبری از باد و قاصدک نیست،من دلتنگیهامو به کی باید بگم...

۳ نظر:

Mental Stripes گفت...

بچه كه بودم از بزرگترا شنيده بودم كه قاصدك رو گرفتي يه خبر خوب برات مياد يا وقتي قاصدكي رو گرفتي يه آرزو بكن فوتش كن بره ... خوبه اينجا نيويورك نيست پس . 4تا ساختمون بلند بيشتر نداره . هنوز قاصدك پيدا ميشه

مریم گلی گفت...

والله محمدرضا جان من که چند سالی میشه دیگه قاصدک ندیدم.

مریم گلی گفت...

این بیمار روانی که با نام نگین برام نظر میذاره که میدونم کیه و چرا پشت اسم یه دختر پنهان شده دست از سر من برنمیداره و با اینکه هزار بار اومده نوشته که دیگه اینجا نمیاد بازم ول کن ما نیست یکی نیست بگه قاطی وقتی جوابتو نمیدم یعنی برو به درک و دیگه اینورا پیدات نشه اما واقعا از خداوند برات تقاضای شفای عاجل میکنم.