۱۳۸۷ تیر ۲۷, پنجشنبه

خانوم خوش اقبال و آقای مهندس عزیز


توجه توجه

این یک داستان واقعی است!
میگن ادم عاقل از یه سوراخ دوبار گزیده نمیشه اما آقای مهندس عزیز ما شد
پس یا عاقل نیست یا اصلا آدم نیست!
اقای مهندس:من عاجقتم خانوم خوش اقبال ایا منو به غلامی می پذیرید؟
خانوم خوش اقبال:فکراتو کردی اقای مهندس؟ مطمینی؟
آقای مهندس(در حالیکه تیریپ عصبانیت برداشته) بله من اصولا اول فکر میکنم بعدا
حرف میزنم.
چند ماه بعد آقای مهندس میرن ساوه و خانوم خوش اقبال که حسابی دلتنگ شده بود
برای آقای مهندس ایمیل میفرسته و آقای مهندس در جواب مینویسه:من خیلی مشتاق آشنایی با شما هستم اینم شماره منه اما فعلا دبی هستم(احتمالا وقتی اقای مهندس کودک بوده مامانش بردش ساوه و گفته پسرم اینجا دبیه این طفلکیم دیگه
به ساوه میگه دبی!!!!!!!!!!!!!!!!)
خلاصه خانوم خوش اقبالم صداشو در نمیاره ا آقای مهندس بخاطر گندی که زده
شرمنده نشه.(عجب صبری داشته)
یه روز که آقای مهندس تیریپ لاو برمیداره خانوم طاقت نمیاره و ماجرا رو لو میده و آقای مهندس که حسابی ضایع شده بود سکوتمیکنه و بعد میگه:چاکرتم
جبران میکنم(مرتیکه هرزه )
بعد از یکسال خانوم به اقا میگه بالاخره میایی عروسی کیم یا نه؟
اقا میگه:عزیزم من هیچ وقت تورو تنها نمیذارم من سوپرمن توام(مورچه چه اعتماد به نفسی داشته)
چند ماه بعد خانوم میگه چی شد ؟ اقا میگه:من اشتباه کردم بذار به حساب جوونیم
خانوم گریه میکنه و مریض میشه اما آقای مهندس میره دنبال یه خانوم خوش اقبال
دیگه
یکسال بعد خانوم خوش اقبال آقای مهندس رو میبینه آقا که یه بیمار روانی هست
میگه من تورو دوست داشتم اما نابودم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خانوم هم یاد حرفای فالگیر میفته که میگفت:مهندس بیچاره عاشقه اما مریضی
لاعلاج داره و به سبک و سیاق فیلمهای هندی از زندگی شما رفت تا تو خوشبخت
بشی(احتمالا فالگیرم از مریضای همون تیمارستانی بوده که آقای مهندس اونجا بستری بوده)
بعد یکسال آقای مهندس که قرار بوده در آستانه مرگ باشه با خانوم تماس میگیره ومیگه که من عروسی کردم و زنم مورد تایید خانوادمه(کدوم خانواده؟)
خانوم خوش اقبال غصه میخوره مریض میشه اما غافل از اینکه همش یه بازی
بوده!
خدا جونی که میبینه خانوم خوش اقبال هنوز تو باغ نیست یه بار دیگه دست آقای مهندس رو میکنه:مدتها بعد یه روز که خانوم خوش اقبال داشته تو نت با دوست جونش حرف میزنه میبینه کله آقای مهندس روشن شد!
خانوم شروع میکنه به احوالپرسی اما از اونجایی که آقای مهندس خیلی احمق بوده
بازم توهم میزنه و فکر میکنه یه رفیق جدید پیدا شده و بقیه ماجرا رو هم حدس میزنید...
به نظر شما آقای مهندس دروغ گفته زن گرفته یا با وجود عیال واری هنوزم دنبال
دوست دختره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

۲ نظر:

ناشناس گفت...

این دکتری که من دیدم دیوانه هست دست خودش نیست مشکل داره بیچاره آره بابا مشکل داره

نویسنده یواشکی گفت...

خدا یه عقلی به این مهندس جون بده !! خلیت فقط مال یه دقیقشونه این قماش آدمها