۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

دقیقه نود

چند وقت پیش که داشتم سولای امتحان بچه هارو توی دفتر و قبل کلاس آماده میکردم ،حنایی گفت که مریمی کی میخوای این دقیقه نودی رو واسه خودت حل کنی؟
خب کمی رفتم تو فکر اما نمیشه چون من از بچگی همینطور بیخیال بودم و همیشه دقیقه نود کارام رو انجام میدم.یادمه از مدرسه که میومدم خونه اول میخوابیدم و بعد بازی میکردم و بعدشم برنامه کودک میدیدم و شام و این حرفا و تازه آخر شب یادم می افتاد که مشقامو ننوشتم و چون خواب میومد بازم میخوابیدم و صبح شروع میکردم به مشق نوشتن تا سرویس مدرسه برسه و همیشه تمرینای ریاضی ام رو توی زنگ تفریحا حل میکردم.البته چون استرس داشتم و وقت کم طبیعتا یکسری از تکالیفم رو جا می انداختم.دانشجو هم که شدم تا شب امتحان خبری از درس خوندن نبود حتی اگه یک ماه تعطیل بودم تا درس بخونم تا شب آخر بازیگوشی میکردم.کلا تا مجبور نشم کاری رو انجام نمیدم و به همین دلیل هم دوست دارم همیشه زور بالا سرم باشه.خب دیگه فکر نکنم من اصلاح پذیر باشم و بد هم نیست به نظرم چون کلا زندگیمو میکنم و استرس و نگرانیم کمتر میشه،فقط واسه آخرین لحظات دلهره دارم و بعدشم خوب یا بد تموم میشه و تا حالاشم که خداروشکر زیاد بد نبوده.

۳ نظر:

معمولی گفت...

خودتو ناراحت نکن
همه ما تقریبا همینیم اصلا نسل ما نسل دقیقه 90 هستیم D:
وبلاگ تو ارزش خاصی داره واسم که شاید بعدها گفتم.
البته تو یکی از پستهای خودم.

Mental Stripes گفت...

يكي از دوستانم هم مثل شما استاد دانشگاهه بهش ميگم به بچه ها لا اقل سخت نگير همه رو پاس كن . الان به شما هم همينو ميگم . خدا خيرتون بده ايشالله :)

نویسنده یواشکی گفت...

اره دیگه مریم جان از بس دقیقه نودی من اعصاب مصاب ندارم برعکس من که از صد سال قبل هر چی آماده می شم .... آقا یه کم هدفمند شو در این روزهای هدفمندی