۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

سهم من از زندگي

امروز داشتم فكر ميكردم واقعا سهم من از اين زندگي چيه ؟سوالي كه با حناي عزيز بارها راجع بهش حرف زديم و بحث كرديم و آخرش هم به نتيجه مطلوب نرسيديم1

بعضي ها معتقدند كه توقع ما از زندگي زياده اما مگه ما چي ميخواييم ؟

من هميشه توي روياهام ادم زندگيمو يه مرد كاملا معمولي تصور كردم و هيچ وقت نخواستم يه شوهر خيلي پولدار يا خيلي خوش تيپ يا با تحصيلات عاليه باشه .من فقط ميخواستم كسي باشه كه عاشقم باشه و بتونه منو درك كنه و به قول عزيزي رفيق راهم باشه فقط همين...

من فقط دنبال يه زندگي آروم و دوستانه بودم اما هميشه يه پاي قضيه ميلنگه چراشو نميدونم؟///////

نميدونم تا كي ميتونم تنهايي رو تحمل كنم و شايد بزودي تصميمي رو بگيرم كه دوست ندارم اونوقت بايد زندگيم بشه اون مدل اولي كه با حناي عزيز تصور كرديم يه زندگي روتين و خاله زنكي مسخره كه من فقط بدرد شباي جمعه و توليد مثل ميخورم و بس و بايد تنها دغدغم اين باشه كه غذام خوب دم كشيده يا جواب فلان فاميل شوهر رو بجا دادم يا نه يا اينكه دخيل ببندم كه بچه اولم پسر باشه تا جلوي فاميل شوهر سرفراز باشم و...

دلم ميخواد همه چي يهو عوض بشه و اون آقا خوبه كه حنا گفته از راه برسه.



۶ نظر:

نویسنده یواشکی گفت...

منکه معتقد نیستم به ازدواج این مدلی که تو میگی فقط به خاطر تنهایی نه اصلن هم کار درستی نیست صبر کن آدمش پیدا میشه عسلم شک نکن فقط سخت نگیر همین

ندای غرب (میثم منیعی) گفت...

سلام سال نو شما مبارک .
((‌ جاده منتخب ))‌
دو جاده در جنگلی زردفام از همدیگر جدا می شدند
و متاسفانه من قادر نبودم هر دویشان را دنبال کنم
پس برای انتخاب یکی مدتی طولانی ایستادم
و به امتداد ان تا جایی که چشمم کار می کرد نظر انداختم
تا جایی که در زیر بوته های جنگلی پیچ می خورد و از نظر محو می شد
سپس دیگری را برگزیدم برای وضوح و زیبایی اش
و شاید به خاطر ادعای بهترش
چون انجا علفزار بود و رهگذر می طلبید
گو این که هردو رهگذران زیادی داشتند
و حقیقتا به یک اندازه لگدمال شده بودند
و هردوی انها ان روز صبح مانند هم ارمیده بودند .
با برگ هایی که هنوز جای هیچ ردپایی بر انها نیفتاده بود .
اه من اولی را به روز دیگری موکول کردم !
می دانستم که هر راهی به راهی دیگر می رسد و این ادامه می یابد ...
پس شک داشتم که هرگز فرصت برگشت یابم
پس جایی سال ها و سال ها بعد
این جمله را با اهی ارامش بخش خواهم گفت :
دو جاده در جنگلی از هم جدا می شدند و من -
ان را که مسافر کمتری عبور کرده بود برگزیدم
و همین تمام دگرگونی های زندگیم را موجب شد .
( رابرت فراست - 1916 )

راستی پدربزرگ من هم وکیل بود عکسش رو تو وبلاگ سعید جاوید گذاشتم فقط می خواستم بگم با مشکلات شما غریبه نیستم . امیدوارم موفق باشید .

ندای غرب (میثم منیعی) گفت...

در دنيا كسي هست كه بي اعتنا به نتيجه دوستت دارد از يادش غافل مباش .

ندای غرب (میثم منیعی) گفت...

زن در اوج بلنداست به وجه کبریایی
واقعیتی واقعی تر از این سراغ دارید ؟

ندای غرب (میثم منیعی) گفت...

اما این که ...
زندگی شاید
آسان‌تر می‌بود
اگر تو را هرگز ندیده بودم

آ‌ن‌گاه دیگر
هربار به هنگام جدایی
بر من اندوهی آوار نمی‌شد
یا دلهره‌ی
جدایی‌های پسین و پسین‌تر
بدین‌گونه گریبانم را نمی‌گرفت

یا این‌چنین بی‌تاب
در اشتیاق تو نمی‌سوختم
اشتیاقی که هر دم بهانه‌های ناشدنی می‌گیرد
و دل‌آزرده آه می‌کشد


زندگی شاید
آسان‌تر می‌بود
اگر من تو را نیافته بودم
اما
این دیگر زندگی من نبود!
"اریش فرید"

ناشناس گفت...

akhe to ke marde ezdevaj nisti pas alaki harf nazan.