۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه

تسويه حساب

امروز با توجه به پشتكاري كه من و حنا جونم در حمايت از فرهنگ كشورمون داريم تسويه حساب رو هم ديديم.فيلم خوبي بود و حس فمنيستيمو كاملا ارضاء كرد اما فكر ميكنم تا چند روزي حوصله هيچ مردي رو نداشته باشم...فقط توصيه نميكنم فيلمو با دوست پسرتون ببينيد چون در فضاي تاريك و جرمزاي سينما حين تماشاي اين فيلم حتما خفش ميكنين و زنده بيرون نمياد!
براي اينكه حال خودمو توضيح بدم از اول برنامه ميگم كه با مراسم افتتاح آتليه عكس آقاي گنجشگك اشي مشي شروع شد و بسيار خوب بود.بعد از اونجا من و حنا جوني رفتيم سينما آزادي و اصولا پنجشنبه شب همه با دوست پسرشون ميرن صفا ما هم...خلاصه با ديدن آدماي به ظاهر عاشق كلي حسرت خورديم و بعد زندگي خودمون رو تحليل كرديم و پايان خوشي براش تصور نكرديم.فيلم شروع شد و دو ساعت مردها له شدند و زنها نابود ...وقتي اومديم بيرون از سنما داغان بوديم و دلمون ميخواست همه مرداي تو خيابونو بكشيم.غروب شده بود و نمنم بارون ميزد و من و حنايي پياده اومديم تا يوسف آباد و از رابطه هاي نابودمون گفتيم و اينكه حق ما اين نبوده...سوار ماشين ميشيم و ضبط رو روشن ميكنيم و تو ترافيك يوسف آباد محاكمه در خيابان رضا يزداني رو گوش ميديم.وقتي به track همه چي آرومه ميرسيم متوجه بغض و گريه هاي پنهاني رفيقم ميشم و دلم ميخواد خرخره اون نامردي كه نزديكترين دوستمو اذيت كرده بجوم.
حنا پياده ميشه و ميره تا قدم بزنه و فكر كنه.حالا هوا تاريكتر و نم نم بارون بيشتر شده...ميرم تو اتوبان و volumeضبط ميدم بالا و تا خونه گريه ميكنم...
نميدونم حناي عزيزم الان چه حالي داره اما اگه از من بدتر نباشه بهتر نيست.

۱ نظر:

نویسنده یواشکی گفت...

کلن روز جالبی نبود دوستم ! من دچار یاس فلسفی شدم و ابهامات در اطرافم پرواز می کنند