امروز با توجه به پشتكاري كه من و حنا جونم در حمايت از فرهنگ كشورمون داريم تسويه حساب رو هم ديديم.فيلم خوبي بود و حس فمنيستيمو كاملا ارضاء كرد اما فكر ميكنم تا چند روزي حوصله هيچ مردي رو نداشته باشم...فقط توصيه نميكنم فيلمو با دوست پسرتون ببينيد چون در فضاي تاريك و جرمزاي سينما حين تماشاي اين فيلم حتما خفش ميكنين و زنده بيرون نمياد!
براي اينكه حال خودمو توضيح بدم از اول برنامه ميگم كه با مراسم افتتاح آتليه عكس آقاي گنجشگك اشي مشي شروع شد و بسيار خوب بود.بعد از اونجا من و حنا جوني رفتيم سينما آزادي و اصولا پنجشنبه شب همه با دوست پسرشون ميرن صفا ما هم...خلاصه با ديدن آدماي به ظاهر عاشق كلي حسرت خورديم و بعد زندگي خودمون رو تحليل كرديم و پايان خوشي براش تصور نكرديم.فيلم شروع شد و دو ساعت مردها له شدند و زنها نابود ...وقتي اومديم بيرون از سنما داغان بوديم و دلمون ميخواست همه مرداي تو خيابونو بكشيم.غروب شده بود و نمنم بارون ميزد و من و حنايي پياده اومديم تا يوسف آباد و از رابطه هاي نابودمون گفتيم و اينكه حق ما اين نبوده...سوار ماشين ميشيم و ضبط رو روشن ميكنيم و تو ترافيك يوسف آباد محاكمه در خيابان رضا يزداني رو گوش ميديم.وقتي به track همه چي آرومه ميرسيم متوجه بغض و گريه هاي پنهاني رفيقم ميشم و دلم ميخواد خرخره اون نامردي كه نزديكترين دوستمو اذيت كرده بجوم.
حنا پياده ميشه و ميره تا قدم بزنه و فكر كنه.حالا هوا تاريكتر و نم نم بارون بيشتر شده...ميرم تو اتوبان و volumeضبط ميدم بالا و تا خونه گريه ميكنم...
نميدونم حناي عزيزم الان چه حالي داره اما اگه از من بدتر نباشه بهتر نيست.
براي اينكه حال خودمو توضيح بدم از اول برنامه ميگم كه با مراسم افتتاح آتليه عكس آقاي گنجشگك اشي مشي شروع شد و بسيار خوب بود.بعد از اونجا من و حنا جوني رفتيم سينما آزادي و اصولا پنجشنبه شب همه با دوست پسرشون ميرن صفا ما هم...خلاصه با ديدن آدماي به ظاهر عاشق كلي حسرت خورديم و بعد زندگي خودمون رو تحليل كرديم و پايان خوشي براش تصور نكرديم.فيلم شروع شد و دو ساعت مردها له شدند و زنها نابود ...وقتي اومديم بيرون از سنما داغان بوديم و دلمون ميخواست همه مرداي تو خيابونو بكشيم.غروب شده بود و نمنم بارون ميزد و من و حنايي پياده اومديم تا يوسف آباد و از رابطه هاي نابودمون گفتيم و اينكه حق ما اين نبوده...سوار ماشين ميشيم و ضبط رو روشن ميكنيم و تو ترافيك يوسف آباد محاكمه در خيابان رضا يزداني رو گوش ميديم.وقتي به track همه چي آرومه ميرسيم متوجه بغض و گريه هاي پنهاني رفيقم ميشم و دلم ميخواد خرخره اون نامردي كه نزديكترين دوستمو اذيت كرده بجوم.
حنا پياده ميشه و ميره تا قدم بزنه و فكر كنه.حالا هوا تاريكتر و نم نم بارون بيشتر شده...ميرم تو اتوبان و volumeضبط ميدم بالا و تا خونه گريه ميكنم...
نميدونم حناي عزيزم الان چه حالي داره اما اگه از من بدتر نباشه بهتر نيست.
۱ نظر:
کلن روز جالبی نبود دوستم ! من دچار یاس فلسفی شدم و ابهامات در اطرافم پرواز می کنند
ارسال یک نظر