۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه

روزهای چوبی سوخته

توی این هشت ماهی که رابطه من با س تموم شده بود همیشه فکر میکردم من هم بی تقصیر نبودم و دلم میخواست فرصتی پیش بیاد تا بهش نشون بدم که من اونی که فکر میکنه نیستم و توی اون شرایط بخاطر اون رفتارهایی که از خودش نشون میداد و مشکلات شخصی که داشتم خیلی عصبی و نگران بودم و بیشتر بخاطر عدم اطمینان از احساس خودش بود و شاید همین باعث شد که زیر بار هیچ رابطه ای نرم و منتظر این فرصت بمونم.
خب این فرصت این روزا به من داده شد و ما دوباره سعی کردیم رابطمون رو اصلاح کنیم اما جالبه با اینکه هم من متوجه اشتباهاتم شده بودم و هم س میگفت فهمیده که اشتباه کرده اما باز هم برگشتیم سر نقطه اول...
الان دقیقا نمیدونم چه حسی دارم شاید تنفر اما واقعا دیگه ازش بدم اومد چون من تو این مدت خیلی حسن نیت نشون دادم اما اون بازم منو بازی داد و شاید ناخواسته اما س قدر این محبت و رابطه رو نمیدونه قدر این تعهد و علاقه رو نمیدونه و نمیتونه توی یه رابطه درست باشه و شاید باید حالا حالاها خیلی چیزارو تجربه کنه اما من مطمئن هستم که دیگه من مقصر نیستم چون تمام تلاشم رو کردم و چیزی براش کم نذاشتم اما ظاهرا اون دنبال چیزای دیگه بود.به هر حال دیگه این آدم برای من تا همیشه تموم شد و دیگه هرگز نمیتونم ببخشمش.دلیل علاقه من به س فقط این بود که فکر میکردم قدر محبت رو میدونه و آدم هرزه ای نیست اما حالا که فهمیدم اشتباه میکردم دیگه دلیلی برای دوست داشتنش ندارم.فقط دلم برای زمان و احساسی میسوزه که خرج این آدم با این طرز فکر کردم و این زمان و احساس دیگه به من برنمیگرده...
روزهای رفته
به چوب کبریت های سوخته می مانند
جمع آوری شده
در قوطی خویش
هر کاری می خواهی بکن
آنها دوباره روشن نمی شوند
و روزی سیاهی آنها
دستت را آلوده می کند
روزهای چوبی ات را
باید از همان آغاز
بیهوده نمی سوزاندی

۲ نظر:

نویسنده یواشکی گفت...

والله چی بگم ... خودت بهتر می دونی اما کلن اگه یه چیزی رو بالا اوردی کامل دیگه قورتش نباید بدی چون خیلی بدمزه و تهوع آوره ... این شعر فکرت صادق ( شاعر آذربایجانی ) که رسول یونان هم ترجمه اش کرده این روزها شده نقل محافل ها ... بهرحال امیدوارم یه روزی واقعت عاشق بشی به آدمی که واقعن عاشقته

Mental Stripes گفت...

يه شب يه بلاگي نوشتم
فردايي كه بيدار شدم و اومدم بلاگم ديدم چندتا كامنت روي پست هاي مختلف از جمله پست آخرم نوشته شده بود
فكر كردم برگشته ، حرف هايي كه ميزد همه و همه بوي برگشتن و شروع دوباره ميداد
براي اينكه غرورش خدشه دار نشه و اينكه خودمم هم راغب بودم بيشتر بهش گفتم برگرد .
تمام حرف هايي كه زده بود يكباره تغيير كرد . گفت اشتباه كرده كامنت گذاشه! معذرت خواست از اينكه بعد از اين همه وقت من رو باز رواني كرده ... به همين سادگي گفت : " نه " و رد شد و رفت ...
آرامش به هم زدن ديگران آرزوي تمام گناهكارانه . فقط براي بهم زدن آرامش ديگران و اينكه موقعيت اون ها چون بهتره ميان يه چيزي ميگن . بدتر از همه اينكه وقتيه كه دلت گير باشه . صبر بايد كرد . زمان همه چي رو درست ميكنه درد داره زمان سخته چون آدم زمان رو از دست ميده و ديگه روزاي جوانيش برنميگرده ولي آخرش خيلي چيزا مشخص ميشه
فقط همين