۱۳۸۹ اسفند ۲۴, سه‌شنبه

من عادت میکنم

فراموشم نشد یک عمر آغوشت                    شدم اما در آغوشت فراموشت
فراموشت شدن تاوان سنگینی است               برای بوسه ای از بوی تن پوشت
مرا لب تشنگی دادی و سیرابم                      تمام تشنگی های تنم نوشت
من عادت میکنم اما رهایم کن                      از این تصویر بی رویای مغشوشت
  من عادت میکنم اینطور میگویند                به جای خالی لبخند خاموشت

۴ نظر:

Mental Stripes گفت...

همیشه بدتری هم وجود داره
این همه دوست خوب اطرافِ شماست
میخوام وضعیت فعلیم رو بگم شاید اینطوری ببینید بدتری هم وجود داره
از وقتی برگشتم همه ی دوستانم به طرز خنده داری فراموشم کردن . به طوری که انگار بیماری مسری دارم . متوجه میشم . همه میترسن . حتی کسی که عاشقش بودم هم اومد منو دید و فرار کرد ... به همین سادگی . توی این مدت به نعمت های خدا فکر کردم و اینکه هر روز ناشکری میکردم . شاید یه روز یه جا این فراموشی به صلاح شما باشه کسی چه میدونه . شاید این فراموشی به نفع شما باشه . و شاید فراموشی و تنهایی و حال بد روزای من به نفع من باشه .

مریم گلی گفت...

وای محمدرضا جان چقدر خوشحالم که برگشتی چقدر اینجا بدون کامنتهای تو تنها بود هرچند از وقتی بلاگ اسپات فیلتر شده من دیگه کمتر اینجا میام اما دلمون برات کلی تنگه شده ازاین چیزها هم دلگیر نباش روزگاریه ، بد روزگاریه ، به امید دیدار زود زود تو

معمولی گفت...

سلام
خیلی وقته بهت سر نزدم ولی میبینم زیاد هم آپ نکردید
وبلاگ دیگری دارید؟

Mental Stripes گفت...

منتظر نوشته های جدید هستم کماکان . بنویس باز خانومه مریم :)