۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

روزمرگی های یک زن خانه دار

چند وقت پیش که خونه یکی از رفقا بودم خواهرش که خانه داره اومد و همش راجع به رنگ پرده هاش و مبلاش حرف میزد و مرتب میگفت فلان پرده مد شده و باید بخرم و فلان سرویس مبل رو سفارش دادم بدون اطلاع شوهرم خدا کنه مشکلی پیش نیادو این حرفا...رفتم آرایشگاه خانوما در مورد اینکه چه مدل مویی مده و چه بوتی امسال باید بخرن حرف میزدن...رفتیم واسه مادر خانومی گردنبند بخریم یه خانومی که آشنای صاحب مغازه بود اومده بود با شوهرش و هفت تا النگو خریده بود آقای طلا فروش داشت با جوراب به زور النگوها رو تو دستش میکرد که انگار قراره چند سالی رو با این النگوها زندگی کنه و درشون نیاره و مدام میگفت اینا طرح جدیدا و خانوم خودم هم از اینا داره و اون خانوم هم میگفت دعا کنین تا سال دیگه بتونم النگوهامو اضافه کنم...
پیش خودم این روزا همش فکر میکنم کاش منم یه زن عامی و خانه دار بودم و تنها دغدغه ام اضافه کردن النگوهای دستم یا ست کردن رنگ مبل و پرده هام بود یا حتی فکر رنگ لاک ناخن و موهام تنها مشکلم بود...کاش خیلی چیزا برام مهم نبود...

۱ نظر:

sara گفت...

منم یه وقتایی به خودم میگم کاش خیلی عادی فکر میکردم راحت تر بود همه چیز برام