۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

نقطه پايان

وقتي يه رابطه رو شروع ميكني با خودت عهد ميكني كه ديگه اشتباه نكني و شيش دنگ حواست به دورو برت باشه اما بعد از يه مدت كوتاهي كه همه چي روبراه و خوبه و تو فكر ميكني ديگه اين دفعه با دفعات قبل فرق ميكنه و اين آدم همونيه كه ميخواستي اما يهو نميدونم چي ميشه كه رابطه به فاك فنا كشيده ميشه.
خب وقتي فكرشو كردم ديدم ديگه تو اين رابطه برام هيچ ارزش و احترامي نمونده يه بچه متولد 62 كلا مارو شست و گذاشت كنار تا باد بخوريم و دوست عزيز ما فقط از دور ماجرارو نگاه كردو سكوت كرد تا مبادا روابط فاميليش لطمه اي ببينه.خب تو اين مملكت همينه ديگه پسرا اصولا فقط عاشق خانواده و فاميلشون هستن و هيچ آدم ديگه اي تو زندگي براشون مهم نيست(البته اخوي گرامي ما و تني چند از آقايون دوروبر ما استثنائاتي هستن كه بحثشون در اين مقال نميگنجد)
خلاصه حواستون باشه و قتي وارد يه رابطه ميشين شما با يه فاميل طرفيد نه با يه نفر و اگه يكي از اون آدما از شما خوشش نياد ديگه تمومه!
خيلي فكر كردم و بالاخره به اين نتيجه رسيدم كه ازدواج بايد سنتي باشه تا از همون روز اول ايل و تبار طرف تورو انتخاب كنن نه خودش.آخه اصل ماجرا اونان و به مرور زمان ميفهمي كه خودش هيچ كاره است.
وقتي طرف حتي پيامهاي تورو ميده يكي ديگه بخونه و احتمالا به ريش تو بخنده و بعدشم خودش بادي به غبغب بندازه و بگه ببين چقدر كشته مرده منه!حال كردي؟
ديگه ادامه اين رابطه فايده اي نداره وقتي حرمتا بينتون بشكنه و احترامتون از بين بره.
وقتي طرفت حتي جرات نداره بگه بابا اين رابطه ما ل منه تو اين وسط چه كاره اي ؟
خب ديگه بازم نشد كه بشه...
قابل توجه اونايي كه خيلي دوست داشتن آخر اين رابطه رو ببينن.ببين و حالشو ببر.

۱ نظر:

مارمولک گفت...

ای بابا،زندگی همینه دیگه ،
همش بالاو پایین داره ،البته ماکه پایینشو ندیدیم......