با هزار اميد وآرزو تولدم دعوتش ميكنم ميگم ميخوام امسال تنها نباشم و تو كنارم باشي و ميدونم كه بايد بخاطر كارت بيايي تهران پس يك هفته ديرتر بيا تا روذ تولدم كنارم باشي آخه ميخوام به دوستام معرفيت كنم.
ميگه باشه اتفاقا من خودمم كار دارم خب ميام.
ميري به همه دوستات ميگي امسال آقامون ميان لطفا شماها هم با آقايون تشريف بياريد و بعد دوستات ميرن به آقايونشون ميگن و هزارتا برنامه ميذارن بعد ناگهان يك هفته زودتر مياد كارشو انجام ميده و ميره(در حاليكه اصلا عجله اي براي كارش نبود و ميتونست ديرتر بياد)حتي وقتي ميرم ببينمش اصلا به روي مبارك نمياره كه هفته ديگه تولدته و تازه حالا كه بعد از مدتها انتظار اومده تهران و چند روزي هم اينجاست فقط و فقط يكبار و اونم چند ساعتشو با تو هست و بقيه روزارو با پسرعموش ميگذرونه انگار نه انگار كه تو هم هستي و ميره و من هيچي نميگم و فقط از دوستان عذرخواهي ميكنم كه آقاي ما نمياد شما هم مجردي بيايين لطفا.
نزديك ولنتاين ميشه و تو هزارتا برنامه ميذاري كه هزاربار برنامه ميذاره و آخرش هم نمياد وحتي اون روزم من زگ ميزنم و بهش تبريك ميگم.
اس ام اس هاي محرمانه تورو با پسر عموش ميخونه و اونم تورو مسخره ميكنه و بعد هم 2صفحه بدو بيراه برات ايميل ميكنه و بازم از تو ميخواد سكوت كني و حتي وقتي خود پسر عموش حرفايي كه به من زده براش ميفرسته بازم سكوت ميكنه و ميگه حالا جوابشو ميدم اما هيچوقت صداش درنمياد.هزاربار بهش ميگم قضيه برام حل نشده حداقل بهش بگو من زيد تو نيستم و بازم سكوت ميكنه.ميگم اين حرف تو گلوم گير كرده داره خفم ميكنه ميگه نميتونم چيزي بگم.
چهارشنبه سوري ميشه و من حالم بده ميخوام باهاش حرف بزنم اما نيست و حتي زنگم نميزنه و بعد ميگه خب كار داشتم و نميدونستم كه تو حالت بده!
عيد ميشه و من ميخوام اولين نفري باشم كه بهش زنگ ميزنم اما اون اصلا براش مهم نيست و بعد از تبريك من ديگه تا فرداش بهم زنگم نميزنه با اينكه ميدونست حالم خيلي بده.
بهش ميگي دوست دارم با من اينجوري رفتار كني اما انگار اصلا مهم نيست كه تو باشي يا نباشي.
بهش ميگم برات مهم نيست من كجام؟چه ميكنم؟چرا اينقدر بي قيدي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
ميگه به من توهين كردي و يك شبانهروز باهات حرف نميزنه...
من براي هميشه رفتم اما نگو كه خودم رو از تو بالاتر ميدونم و خيلي مغرورم من فقط كمي توجه نياز داشتم فقط انتظار داشتم بگي عزيزم تو زيد من نيستي تو خيلي بيشتر از اين چيزايي براي من...اما خب فقط همين بودم و من اينو دوست نداشتم اما متهم شدم به خودخواهي و بي ادبي...
س عزيز اميدوارم يه روزي بفهمي كه من اون چيزي كه فكر ميكردي نبودم.
ميگه باشه اتفاقا من خودمم كار دارم خب ميام.
ميري به همه دوستات ميگي امسال آقامون ميان لطفا شماها هم با آقايون تشريف بياريد و بعد دوستات ميرن به آقايونشون ميگن و هزارتا برنامه ميذارن بعد ناگهان يك هفته زودتر مياد كارشو انجام ميده و ميره(در حاليكه اصلا عجله اي براي كارش نبود و ميتونست ديرتر بياد)حتي وقتي ميرم ببينمش اصلا به روي مبارك نمياره كه هفته ديگه تولدته و تازه حالا كه بعد از مدتها انتظار اومده تهران و چند روزي هم اينجاست فقط و فقط يكبار و اونم چند ساعتشو با تو هست و بقيه روزارو با پسرعموش ميگذرونه انگار نه انگار كه تو هم هستي و ميره و من هيچي نميگم و فقط از دوستان عذرخواهي ميكنم كه آقاي ما نمياد شما هم مجردي بيايين لطفا.
نزديك ولنتاين ميشه و تو هزارتا برنامه ميذاري كه هزاربار برنامه ميذاره و آخرش هم نمياد وحتي اون روزم من زگ ميزنم و بهش تبريك ميگم.
اس ام اس هاي محرمانه تورو با پسر عموش ميخونه و اونم تورو مسخره ميكنه و بعد هم 2صفحه بدو بيراه برات ايميل ميكنه و بازم از تو ميخواد سكوت كني و حتي وقتي خود پسر عموش حرفايي كه به من زده براش ميفرسته بازم سكوت ميكنه و ميگه حالا جوابشو ميدم اما هيچوقت صداش درنمياد.هزاربار بهش ميگم قضيه برام حل نشده حداقل بهش بگو من زيد تو نيستم و بازم سكوت ميكنه.ميگم اين حرف تو گلوم گير كرده داره خفم ميكنه ميگه نميتونم چيزي بگم.
چهارشنبه سوري ميشه و من حالم بده ميخوام باهاش حرف بزنم اما نيست و حتي زنگم نميزنه و بعد ميگه خب كار داشتم و نميدونستم كه تو حالت بده!
عيد ميشه و من ميخوام اولين نفري باشم كه بهش زنگ ميزنم اما اون اصلا براش مهم نيست و بعد از تبريك من ديگه تا فرداش بهم زنگم نميزنه با اينكه ميدونست حالم خيلي بده.
بهش ميگي دوست دارم با من اينجوري رفتار كني اما انگار اصلا مهم نيست كه تو باشي يا نباشي.
بهش ميگم برات مهم نيست من كجام؟چه ميكنم؟چرا اينقدر بي قيدي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
ميگه به من توهين كردي و يك شبانهروز باهات حرف نميزنه...
من براي هميشه رفتم اما نگو كه خودم رو از تو بالاتر ميدونم و خيلي مغرورم من فقط كمي توجه نياز داشتم فقط انتظار داشتم بگي عزيزم تو زيد من نيستي تو خيلي بيشتر از اين چيزايي براي من...اما خب فقط همين بودم و من اينو دوست نداشتم اما متهم شدم به خودخواهي و بي ادبي...
س عزيز اميدوارم يه روزي بفهمي كه من اون چيزي كه فكر ميكردي نبودم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر