توی این هشت ماهی که رابطه من با س تموم شده بود همیشه فکر میکردم من هم بی تقصیر نبودم و دلم میخواست فرصتی پیش بیاد تا بهش نشون بدم که من اونی که فکر میکنه نیستم و توی اون شرایط بخاطر اون رفتارهایی که از خودش نشون میداد و مشکلات شخصی که داشتم خیلی عصبی و نگران بودم و بیشتر بخاطر عدم اطمینان از احساس خودش بود و شاید همین باعث شد که زیر بار هیچ رابطه ای نرم و منتظر این فرصت بمونم.
خب این فرصت این روزا به من داده شد و ما دوباره سعی کردیم رابطمون رو اصلاح کنیم اما جالبه با اینکه هم من متوجه اشتباهاتم شده بودم و هم س میگفت فهمیده که اشتباه کرده اما باز هم برگشتیم سر نقطه اول...
الان دقیقا نمیدونم چه حسی دارم شاید تنفر اما واقعا دیگه ازش بدم اومد چون من تو این مدت خیلی حسن نیت نشون دادم اما اون بازم منو بازی داد و شاید ناخواسته اما س قدر این محبت و رابطه رو نمیدونه قدر این تعهد و علاقه رو نمیدونه و نمیتونه توی یه رابطه درست باشه و شاید باید حالا حالاها خیلی چیزارو تجربه کنه اما من مطمئن هستم که دیگه من مقصر نیستم چون تمام تلاشم رو کردم و چیزی براش کم نذاشتم اما ظاهرا اون دنبال چیزای دیگه بود.به هر حال دیگه این آدم برای من تا همیشه تموم شد و دیگه هرگز نمیتونم ببخشمش.دلیل علاقه من به س فقط این بود که فکر میکردم قدر محبت رو میدونه و آدم هرزه ای نیست اما حالا که فهمیدم اشتباه میکردم دیگه دلیلی برای دوست داشتنش ندارم.فقط دلم برای زمان و احساسی میسوزه که خرج این آدم با این طرز فکر کردم و این زمان و احساس دیگه به من برنمیگرده...
روزهای رفته
به چوب کبریت های سوخته می مانند
جمع آوری شده
در قوطی خویش
هر کاری می خواهی بکن
آنها دوباره روشن نمی شوند
و روزی سیاهی آنها
دستت را آلوده می کند
روزهای چوبی ات را
باید از همان آغاز
بیهوده نمی سوزاندی