۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

بازم نامردي

ديشب تا سه صبح بيدار بودم و گريه ميكردم.صبح زود با حنا جوني رفتيم امامزاده صالح تا همه بغضامونو خالي كنيم.واقعا بهش احتياج داشتم و كلي سبك شدم.از شدت عصبي بودن احساس ميكنم قلبم درد ميكنه و ضربان قلبم بالاست.حنا ميگه خودمو اذيت ميكنم اما خب وقتي اينهمه دروغ و نامردي ميبيني بايد حالت بد بشه ديگه.نميدونم اين آقاي س به ظاهر محترم بابت اونهمه دروغ و دورويي الان وجدانش راحته يا نه اما مطمئنم جواب كارشو ميبينه.امروز تو امامزاده دعا كردم كه خدا هرچه زودتر جوابشو بده تا ديگه اين كارو تكرار نكنه.البته خودم هم مقصرم زيادي بهش بها دادم بيچاره سرش گيج رفت.
مردان در صيد عشق به وسعت نامنتهايي نامردند
گدايي عشق ميكنند تا زمانيكه مطمئن به تسخير قلب زن نشدند
اما همينكه مطمئن شدند
مردانگي را در كمال نامردي بجا مي آورند.

۱ نظر:

نویسنده یواشکی گفت...

یه دوستی داشتیم همیشه می گفت مردها ، خدا ندارند و از بی خدایان چه انتظار ! حالال این چقدر اغراق آمیز و اکزجره است بماند اما برای خودت زندگی باید بکنی نه برای دیگران و این جمله ای است که روزی هزار بار به اونی که توی آیینه هر روز می بینم می گم !