حالم بده ضربان قلبم به سرعت نور رسيده احساس ميكنم دارن قلبم رو مچاله ميكنن.شايد به همين زودي سكته اي چيزي بكنم و دنيا از دستم راحت بشه.هيچ چيز اين اجناس ذكور برام قابل درك نيست.بهش اونقدر محبت ميكني كه روت بالا مياره و برات شاخ ميشه.نميفهمم يه پسر از زندگي چي ميخواد.
وقتي ميدونه /ادم اول زندگي يه دختره و اون دختر از ته ته قلبش دوستش داره و هميشه باهاش صادق بوده.وقتي يه آدم براش هيچي كم نذاشته اونو پس ميزنه فقط بخاطر اينكه اون دختر درس خونده؟نه برام قابل درك نيست.
تا حالا اينقدر تحقير نشده بودم .فكرشو بكن يه عمر دهن خودتو صاف ميكني و درس ميخوني بعد كسي رو كه دوستش داري بخاطر همين درس و موقعيت از دست ميدي!
امروز به حنا گفتم اگه بدونم واقعا مشكل اينه از دوره دكتري انصراف ميدم.حنا ميگفت يعني اينقدر دوستش داري؟آره دوستش دارم با همه تو هينا و تحقيراش.دليلشو نميدونم اما دوستش دارم.فقط از خدا ميخوام بهم صبر بده تا بتونم تحمل كنم و بيشتر از اين اجازه ندم كه تحقيرم كنه.
ديشب بهش گفتم كه از اين ناراحتم كه تمام اين مدت حرفات و عملت جز اين چيزي بود كه الان ميگي.از اين ناراحتم كه از اول تكليف رابطه رو روشن نكردي و با احساس من بازي كردي درحاليكه ميدونستي چقدر دارم بهت وابسته ميشم و چقدر حساسم.از اون همه اطمينان خاطري كه بهم ميدادي ناراحتم.از اينكه عروسك اينو اوني و اينقدر تحت تاثير آدمايي هستي كه واقعا به اين رابطه حسوديشون ميشه ناراحتم.ناراحتم چون الان زدي زير همه حرفات و حتي اينقدر مرد نيستي كه قبول كني حرف تو چيز ديگه اي بود.
نميدونم از زندگي چي ميخواي يا چرا با من اينكارو كردي اما سپردمت به خود خدا كه هميشه شاهد و ناظر بوده...
وقتي ميدونه /ادم اول زندگي يه دختره و اون دختر از ته ته قلبش دوستش داره و هميشه باهاش صادق بوده.وقتي يه آدم براش هيچي كم نذاشته اونو پس ميزنه فقط بخاطر اينكه اون دختر درس خونده؟نه برام قابل درك نيست.
تا حالا اينقدر تحقير نشده بودم .فكرشو بكن يه عمر دهن خودتو صاف ميكني و درس ميخوني بعد كسي رو كه دوستش داري بخاطر همين درس و موقعيت از دست ميدي!
امروز به حنا گفتم اگه بدونم واقعا مشكل اينه از دوره دكتري انصراف ميدم.حنا ميگفت يعني اينقدر دوستش داري؟آره دوستش دارم با همه تو هينا و تحقيراش.دليلشو نميدونم اما دوستش دارم.فقط از خدا ميخوام بهم صبر بده تا بتونم تحمل كنم و بيشتر از اين اجازه ندم كه تحقيرم كنه.
ديشب بهش گفتم كه از اين ناراحتم كه تمام اين مدت حرفات و عملت جز اين چيزي بود كه الان ميگي.از اين ناراحتم كه از اول تكليف رابطه رو روشن نكردي و با احساس من بازي كردي درحاليكه ميدونستي چقدر دارم بهت وابسته ميشم و چقدر حساسم.از اون همه اطمينان خاطري كه بهم ميدادي ناراحتم.از اينكه عروسك اينو اوني و اينقدر تحت تاثير آدمايي هستي كه واقعا به اين رابطه حسوديشون ميشه ناراحتم.ناراحتم چون الان زدي زير همه حرفات و حتي اينقدر مرد نيستي كه قبول كني حرف تو چيز ديگه اي بود.
نميدونم از زندگي چي ميخواي يا چرا با من اينكارو كردي اما سپردمت به خود خدا كه هميشه شاهد و ناظر بوده...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر