۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

خلاصم کن از عشقایی که گاهی هست و گاهی نیست

امروز دوستی زنگ زده بود میگفت تنهایی اذیتت نمیکنه؟گفتم تنهایی بهتر از اینکه با استرس و دلهره بخوای دوست داشته باشی!بهتر از اینه که هر روز وایستی جلوی آیینه و به خودت بگی این آدم قرار نیست با تو بمونه ها!این آدم موقتیه ها!بهش وابسته نشی ها!حواستو جمع کن زیادی بهش محبت نکنی!
بهش میگم تا وقتی کسی رو پیدا نکردم که لیاقتمو داشته باشه،لیاقت اینهمه احساس و محبتو صداقتو داشته باشه دیگه هر آدم بی ارزشی رو تو زندگیم راه نمیدم.
دیشب داشتم اتاقمو مرتب میکردم ماتیک عروسی مامان رو پیدا کردم که تو اسباب کشی به خونه جدید گمش کرده بود،ماتیکو زدم به لبم و نشستم جلوی ایینه فکر کردم من چقدر ضعیفم!واقعا گلی جون چطور این همه سال دوری بابا جونی رو تحمل کرد؟؟؟اومدم زل زدم به گلی جون و وقتی چین و چروکای صورتش رو دیدم و غمه تو نگاهشو فهمیدم خیلی سخت بوده این جدایی...اما من ضعیفتر از اینام که دوری از عزیزمو تحمل کنم و دم بر نیارم،نه من با صدای بلند میگم که دلتنگم...

۲ نظر:

نویسنده یواشکی گفت...

دلتنگی سخته اما شدنیه حالا بهای این شدن چقد باشه خدا می دونه شاید قد همون چروکهای صورت و سفیدی موها ...فرایندی که من و تو هم تجربه می کنیم چون دلتنگی هامون ابدیه حتی اگه جایگزین های خوبی هم پیدا شن اما بهرحال اسمشون جایگزینه نه چیز دیگه رفیق من

ناشناس گفت...

این دنیا ارزش این همه اشکا رو نداره!