۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

در خواب شاید دیدمت

این روزا و شبا به محض اینکه خوابم میبره عزیز تازه از دست رفته ام رو خواب میبینم،عزیزی که با خودش تمام آرزوهاشو برد و میدونم دل کندن از این دنیا و اطرافیانش براش مشکله اما تنها کاری که میتونم براش انجام بدم طلب رحمت و مغفرته...

وقتی که خوابی نیمه شب،تورا نگاه میکنم
زیباییت را با بهار ،گاه اشتباه میکنم
از شرم سرانگشت من،پیشانیت تر میشود
عطر تنت میپیچد و دنیا معطر میشود
گیسوت تابی میخورد،میلغزد از بازوی تو
از شانه جاری میشود،چون آبشاری موی تو
چون برگ گل در بسترم،میگسترانی بوی خود
من را نوازش میکنی،بر مهربان زانوی خود
آسیمه میخیزم ز خواب،تو نیستی اما دگر
ای عشق من بی من کجا،تنها نرو من را ببر
من بی تو میمیرم نرو،من بی تو میمیرم بمان
با من بمان زین پس دگر ،هرچه تو میگویی همان
در خواب آخر عشق من،در برگ گل پیچیدمت
میخوابم ای زیباترین،در خواب شاید دیدمت

۱ نظر:

نویسنده یواشکی گفت...

خدایش بیامرزد !! اما جدی جدی چرا این خدا بیامرز اینقد میاد به خداب شوماها آخه خب ....