۱۳۸۹ شهریور ۱۱, پنجشنبه

شروعم کن تو میتونی

این روزا موقع درد دل با خداجونی ازش نمیخوام چیزی که تموم شده دوباره شروع بشه یا کسی برگرده،فقط میخوام یکی بیاد تو زندگیم که حداقل به اندازه اونی که رفته دوسش داشته باشم...
هفته پیش در گردهمایی شوالیه ها در درکه(البته بدون حضور لوییز و فابی عزیز)بچه ها به من تا تولدم زمان دادند که این جایگزین رو پیدا کنم اما من رسما اعلام کردم اگر این شخص تا اون روز نیاد تو زندگیم هیچ مراسم شادی در روز تولدم در هیچ نقطه این جهان برگزار نخواهد شد و اگر بیاید که به مناسبت سه روز تعطیلی که همزمان تولدمان شده سه شبانه روز جشن و پایکوبی برگزار خواهیم کرد.البته فکر میکنم خودم به زمان بیشتری نیاز دارم برای جایگزین کردن چون هنوز گیجم و دقیقا نمیدونم الان از زندگیم چی میخوام و باید حساب شده رفتار کنم تا مثل دفعه قبل وارد یه رابطه غیر نرمال نشم که تازه بعدش ازم انتظار رفتار نرمال هم داشته باشن و دیگه نباید وارد رابطه ای بشم که ایده آلم نیست...
امروز سرشار از هیجان بود.به ا تفاق تنی چند از رفقا رفتیم سرزمین عجایب صفا،حسابی هم صفا کردیم جدا از ماجرای سوار شدن به کابین خلبان که واقعا ترسناک بود و من تا زمانیکه پای امضای برگه رضایت نیومده بود وسط رفتم جلو اما یه دفعه جا زدم و گفتم آقا من از پولم گذشتم و سوار این وسیله خطرناک نمیشم.در ضمن دوبار هم ماشین کوبنده سوار شدیم و کلی هم رانندگی نمودیم به یاد روزایی که مدرسه مارو میبرد پارک ارم ماشین بازی.برای افطار هم پدیده شاندیز تهرون رو افتتاح کردیم که فضای خوبی داشت.

۴ نظر:

نویسنده یواشکی گفت...

این چیزها چیزی نیست که ادم از قبل بخواد براش برنامه ریزی کنه رابطه درست اتفاق می افته اون لحظه ای که باید بیفته همین فقط باید از خدا آدمی رو خواست که در کنارش بتونی ارامش و عشق رو تجربه کرد تا همیشه

سیاسی گفت...

شما خیلی شادید
خیلی خوبه

Mental Stripes گفت...

چه جالب حس ها حرف ها و اتفاقاتي كه ميگين رو توي يكماه گذشته حس كردم و اتفاق افتاده برام حتي رفتن سرزمين عجايب . گشتن دنبال كسي كه قد اوني كه رفته دوستش داشته باشم...

بهار گفت...

یادم میاد یه بار به اندازه چند تا قطار نشسته بودم منتظرش تا بیاد
ما همیشه تو مترو با هم قرار می زاشتیم
هر لحظه رفتن سخت تر میشد
حرفای محمد رضا منو یاد اون روز انداخت و این روزهای دل تنگی ...