۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

ملاقات در راز

مدتیه که من و حنا و سانازی دچار مشکلات مشابه شدیم و تصمیم گرفتیم قراری بذاریم و اتاق فکری تشکیل بدیم و کمی هم اندیشی
  بنماییم.پیرو تصمیم مذکور و اظهارات حنا مبنی بر تمایل شدید برتناول ساندویچهای راز ،جلسه مربوطه در همان مکان برگزار شد و حول یک میز دور هم نشستیم و مشغول خوردن شدیم و من هر پنج دقیقه یکبار یادآوری میکردم که هدف از این ملاقات چیه و حنا و سانازم هربار میخندیدن ومیگفتن که داری هر چند دقیقه یکبار اینو میگیا و بعدشم بازم به خوردن ادامه میدادیم ،غافل از اینکه میز پشتی سه تا آقای بسیار خوشتیپ و خوش مشرب و داف که اتفاقا میتونن حلال مشکلات فعلی ما باشن نشستن و...خلاصه اینکه اون آقاهه بیچاره مدام در رفت و آمد به میز ما بود و تا یه غذایی برای ما می آورد و میرفت دوری میزد برمیگشت میدید ما خوردیم و داریم نگاش میکنیم و وقتی به خودمون اومدیم دیدیم که شیش تا ساندویچ اسپشیال و شیش تا کوکا و دوتا ظرف سیب زمینی با پنیر و یه ظرف سالادو خوردیم و میزمونو با خاک یکسان کردیم و با دیدن این صحنه خودمون هم وحشت کردیم چه برسه به اون آقایون مهندسین پشتی...اما اینکه چطور فهمیدیم اقایون مهندسن اونم از نوع عمرانش بماند.اما با وجود  دل درد بعد از خوردن اونهمه غذا توقع نداشتین که به بحثمون هم برسیم...

۵ نظر:

Mental Stripes گفت...

داف نه پاف
داف ماله دختراس
پاف مال پسرا

نویسنده یواشکی گفت...

چرا محمد رضا جان ما می گیم داف شما هم بگو داف ... با این خوردن و خندیدن ما و دلخجستگی مون اگه هم چویس و آپشنی داشتیم به قول ساناز سوخت شد رفت هوا .... اما واقعن ساندویچ های اسپیشیالش حرف نداشت دلم خواست دوباره

Mental Stripes گفت...

ولي ساندويچ يوناني يا ويژه ي اژدر زاپاتاي پاليزي عاليه امتحان كنين . داف چطور ميتونه پر باشه؟ :))

نگین گفت...

در مورد این دنیات که تو این پستت نوشتی نظری نمی خوام داشته باشم انگار

نگین گفت...

در مورد این دنیات نظری ندارم
البته من که تو همه چی صاحب نظرم
اما نمی خوام داشته باشم این صحیح تره