بعد از مدتها اصرارش تصمیم میگیرم برم ببینمش و بلند میشم میرم دوشی میگیرم و آرایش میکنم و ماتیک صورتی پر رنگمو میزنم ...با بهاره دخترم(ماشینم)میرم دنبالش...تو راه فکر میکنم چی میخواد بگه؟من چی میخوام بگم؟اصلا میخوامش؟میتونه کمکم کنه که یکی دیگه رو از ذهنم پاک کنم؟
از دور میبینمش...چقدر قیافش مردونه شده!چقدر باهاش غریبه ام!سوار ماشین میشه،هردومون گیجیم...میگه چقدر بزرگ شدی ...چقدر جا افتاده شدی...میگم تو هم...میرم دنج ترین کافه ای که سراغ دارم...میشینیم روبروی هم...زل میزنم تو چشماش
و اون داره با هیجان تمام حرف میزنه و میگه چقدر من خوب بودم و چقدر پشیمونه...اما من حس میکنم دیگه دوسش ندارم...
دیگه احساسم نسبت به اون تموم شده...دیگه باورش ندارم...من یکی دیگه رو جایگزینش کردم و تمام فکرم با اونه...نه نمیتونم و
میخوام تموم بشه و برم...
میگم من دنیام شده یکی دیگه الان دیره برای تو خیلی دیر...
میگه کاش میتونستم به اون ادم بگم چه گوهری رو داره از دست میده...
تو دلم میگم مگه تو قدر دونستی که اون بدونه...
ازش برای همیشه خداحافظی کردم و اومدم خونه...احساس میکنم بار سنگینی از دوشم برداشته شده...آره این منم که بعد از اینهمه
انتظار میگم که دوسش ندارم و دیگه نمیخوامش...خداحافظ ای عشق اول من...برای همیشه خداحافظ.
از دور میبینمش...چقدر قیافش مردونه شده!چقدر باهاش غریبه ام!سوار ماشین میشه،هردومون گیجیم...میگه چقدر بزرگ شدی ...چقدر جا افتاده شدی...میگم تو هم...میرم دنج ترین کافه ای که سراغ دارم...میشینیم روبروی هم...زل میزنم تو چشماش
و اون داره با هیجان تمام حرف میزنه و میگه چقدر من خوب بودم و چقدر پشیمونه...اما من حس میکنم دیگه دوسش ندارم...
دیگه احساسم نسبت به اون تموم شده...دیگه باورش ندارم...من یکی دیگه رو جایگزینش کردم و تمام فکرم با اونه...نه نمیتونم و
میخوام تموم بشه و برم...
میگم من دنیام شده یکی دیگه الان دیره برای تو خیلی دیر...
میگه کاش میتونستم به اون ادم بگم چه گوهری رو داره از دست میده...
تو دلم میگم مگه تو قدر دونستی که اون بدونه...
ازش برای همیشه خداحافظی کردم و اومدم خونه...احساس میکنم بار سنگینی از دوشم برداشته شده...آره این منم که بعد از اینهمه
انتظار میگم که دوسش ندارم و دیگه نمیخوامش...خداحافظ ای عشق اول من...برای همیشه خداحافظ.
۶ نظر:
همیشه همینه وقتی بعد از یک سال
اصلا زمانش به لحاظ دنیا مهم نیست زمانی که برای تو گذشته مهمه
وقتی می بینیش شده یه غریبه واقعی
غریبه ای که دوست داشتنش برات مبهمه
غریبه ای که خاطراتش همیشه تو ذهنت می میونه
غریبه ای که خاطراتش خیلی عمیقه
غریبه ای که روزی میاد خاطراتش میشه نفرت
غریبه ای که عشق رو باهاش شناختی
غریبه ای که باهاش کوچیک شدی
غریبه ای که باهاش بزرگ شدی
غریبه ای که صدای شعراش همیشه تو گوشته
و غریبه ای که دیگه اگه تو خاطراتتم ببینیش شاید بگی اینو یه جا دیده بودم؟نه؟
با نظر بالا موافقم نیستم ، عشق اول همیشه در مراجعه است ! پس حتی اگر غریبه شده باشد غریبه ای است که هرگز غریبه نمی شود ، انگار غریبه ای آشنا می ماند تا ابد این بار فقط رنگ احساس تو کم رنگ تر است وگرنه دیدن او همه ی هجوم خاطرات خوب و بد با اون بودن است
غریبه ای که خاطراتش همیشه تو ذهنت می میونه
دقت نکردید
سختیش همونه خط آخره
چون همیشه تو خاطره
(خط آخره که دلتو می سوزونه چون مجبورت میکنه به خودتم دروغ بگی،
کسی که هنوز خاطره دل باختنت بهشو برای اولین بارو ،تو خونه اول ذهنت داریو باید نشناسیش)
میدونی نفرتت بهش از کجا میاد؟
نمی دونی
ممنون میشم اگه کامنت قبلی رو تایید نکنید اگه امکان داره
ببخشید دوست عزیز من کامنت دوم رو وقتی دیدم که اولی رو تایید کرده بودم و قبلا هم گفتم من همه کامنتارو تایید میکنم کامنت خصوصی نذارید.
آقای اآا...خوشحال میشم دست از سر من و وبلاگم برداری خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه اشتباه گرفتی...
ارسال یک نظر