۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

منو حالا نوازش کن

یه روزی بخاطر یه آدمی با همه جنگیدم حتی با خدا...هرچی جلوتر میرفتم ازش دورتر میشدم...وقتی دیدم دیگه تمومه، گلوی احساسمو گرفتمو فشار دادم،شاهد رنگ عوض کردنا و تقلا زدن احساسم بودم اما اینقدر فشردم تا کشتمش...آره من احساسمو به اون ادم کشتم و براش سه سال سیاه پوشیدم و اشک ریختم...حالا که پنج سال از اون روزا گذشته و خاکش برام سرد شده و رو پام وایستادم بهم میگن باید اون احساس مرده رو زنده کنی؟؟؟؟؟؟؟مگه مرده رو میشه زنده کرد اونم مرده ای که خودت کشتیش؟؟؟
شایدم چاره ای نباشه وقتی این روزا همه چی و حتی شکل رابطه ها عوض شده.وقتی اون حرمتا و خط قرمزا از بین رفته!این روزا طرف امروز با یکی آشنا میشه و فردا خونه طرف و تو تختشه...
آره شاید چاره ای نیست چون من نمیتونم به روز باشم و پا بذارم رو همه چی...
منو حالا نوازش کن که این فرصت نره از دست         شاید این آخرین باره که این احساس زیبا هست
منو حالا نوازش کن همین حالا که تب کردم                اگه لمسم کنی شاید به دنیای تو برگردم
هنوزم میشه عاشق بودتو باشی کار سختی نیست         بدن مرز با من باش اگرچه دیگه وقتی نیست

۵ نظر:

نویسنده یواشکی گفت...

والله ما که فک کنیم این داینسورها از همه بیترن رفیق ! احساس و عاطفه به اون آدم هنوز ته دلت هست شک نکن و نمرده اون پس اون رابطه ببخشیدها اما سگش می ارزه به صد تا رابطه ی بعد اون !!

Mental Stripes گفت...

اين برام تجربه شد وقتي ميخواي برگردي يك هفته ي اول همه چيز خوبه بعدش باز شروع ميشه مثل اينه كه يه بمب به خودت بستي اول خودت رو منفجر ميكني بعدش موج انفجار همه رو ميگيره ... عقبگرد ممنوع
اين لينك رو اگه تونيستين بخونين خيلي جالبه براي امروزه
http://www.bbc.co.uk/persian/science/2010/09/100916_l27_love_cost.shtml

نگین گفت...

من که اونو نمی شناسم
اما بازم میگم آدمایی که رفتن اونم با این جوری که شما میگی برگشتنشون عذاب مجسم
یه عذاب دردآور امتحان کن اما شاید اون بالایی که یواشکی گفته راست بگه

نگین گفت...

من که اونو نمی شناسم
اما بازم میگم آدمایی که رفتن اونم با این جوری که شما میگی برگشتنشون عذاب مجسمه
یه عذاب دردآور امتحان کن اما شاید اون بالایی که یواشکی گفته راست بگه

وقتی کسی و واقعی دوست داری احساس قشنگیه
اما اینی هم که کسیو با منطق بذیری و با احساس باهاش زندگی کنی قشنگ تره

اول داغی فکر می کنی می تونی از خیلی چیزا بگذری بعد می بینی نه نمیشه

اما همیشه از این می ترسی نکنه باهاش خوشبخت بشم
نکنه کسی دیگه پیدا نشه

آب تنی گفت...

این احساس...
این روزها چقدر مرا به چاله می فرستد...