من مادر بودن رو با لمس حس قشنگ مادرم و فداکاریهاش یاد گرفتم ،اما همیشه میترسم از اینکه نتونم به خوبی مادرم برای بچه ام مادری کنم.میترسم نتونم اونطوری که شایسته یه مادره ازخود گذشته باشم.میترسم اینقدری که من به مادر ای خودم افتخار میکنم و میبالم بچه من به من افتخار نکنه.میترسم نتونم حق مادری رو به خوبی ادا کنم.اما با وجود همه اینها دلم میخواد بچه ای باشه که بشه انگیزه زندگیم،که براش کار کنم،که از ترس آینده اش شبا خوابم نبره،که بخاطرش خودمو فراموش کنم.نمیدونم این حس مادر شدن چیه که همه دخترها و زنها ارزوشو دارن با اینکه میدونن راه بسیار سختیه اما همه سختیهاشو به جون میخرن...
فکر میکنم یه لحظه در آغوش گرفتن بچه ات جای تموم سختیها و مشکلاتشو میگیره.اما گاهی فکر میکنم بچه دار شدن و لذت مادری میتونه یه روزی سبب جدایی دوتا آدم باشه؟؟؟؟؟؟خیلی وقتها دیدم که شده و دیدم آدمهایی رو که زندگی قشنگ و دونفره شون رو چون از این لذت محروم هستن بهم میزنن اما نمیتونم هیچ نظری در این مورد بدم چون نمیتونم خودمو جای اونها بذارم...
اما فکر میکنم زن بودن لزوما به معنای مادر بودن نیست.شاید مادر بودن لطیف ترین حس دنیا باشه اما نباید به این معنا رفیق راهتو تنها بذاری و رفیق نیمه راه بشی.
۱ نظر:
معمولآ آدم از هر چيزي ميترسه سرش مياد ، نبايد ترسيد و تلقين منفي كرد . فرداي نديده رو كسي نديده نبايد براش غصه كرد
ارسال یک نظر