۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

خسیس یا مقتصد

از بچگی همیشه از آدمای خسیس بدم میومد و مرد رویاهام یک آقای بسیار دست و دلباز و لارج بود.اما گاهی که راجع به خساست مردای اطرافم واسه مادر خانومی میگم مادری میگن که اونا اقتصادی فکر میکنن و مرد باید مقتصد باشه .قبول دارم که آدم باید همیشه حساب دخل و خرجش رو داشته باشه و تو زندگیم یاد گرفتم حواسم به پس انداز و آینده باشم اما خب زیاده روی هم دوست ندارم.
یکی از دوستان امشب زنگ زده بود که واسه تولد همسر گرامیشون ایشون رو دعوت میکنن به یک رستوران حسابی و البته بسیار گرون.طفلکی از بس شوهره غر زده بود که اینجا خیلی گرونه و میتونیم بریم یه جای ارزونتر و این حرفا،حسابی کلافه شده بود و آخر سر هم کارشون به دعوا کشیده بود و شب تولد کوفتشون شده بود...یکی نیست بگه مرتیکه ساکت شو غذاتو کوفت کن یکی دیگه قراره حساب کنه تو حرص میخوری.
حدود دو سال پیش بود که یکی از دوستان یکی از دوستان نزدیک شوهرشو به ما معرفی کرد واسه ازدواج و که از بخت بد ما ایشون هم اهل کرمان بودن و کلا بخت مارو در این شهر بستن ظاهرا که هرکی میاد از اون خطه است و همشون هم ماشااله...
خلاصه که بالاخره یه روزی خاک این شهرو به ...میکشم.خلاصه اینکه این اقا از اول تا اخر جلسه اشنایی راجع به ساده زیستی و این مسایل حرف زدن و انقدر موضوع رو بد جلوه داد که حنا هروقت صحبتش میشه میگه من تورو با اون تصور میکنم تو یه خونه خالی که روزنامه پهن کردید و کتلت مونده میخورید.تازه طرف برگشته میگه این لباسای منو ببین من کلا همیشه همینارو میپوشم تا پاره شه و برم یکی دیگه بخرم.تازه آقا قرار بود برای ادامه تحصیل برن امریکا و رسما از همینجا اعلام کردن که اونجا هم همین لباسارو قراره بپوشن. آره اینجوری شد که ما جونمون رو برداشتیم و همون لحظه از کافه فرار کردیم.
آخه خداییش زندگی کردن با این مردا یعنی نابودی و با اقتصادی فکر کردن خیلی متفاوته.نمیدونم چرا آدم باید اینقدر به خودش سختی بده وقتی میتونه خیلی بهتر زندگی کنه.شایدم من اشتباه فکر میکنم اما واقعا سخته کنار اومدن با اینجور آدما.
یکی از اقوام ما که پولش از پارو بالا میره و حساب ملک و اموالش از دست خودش هم دررفته ،اینقدر خسیسه که اگه تو خیابون ببینیش حتما یه چیزی میذاری کف دستش و گاهی واقعا دلم براش میسوزه که آخه چرا؟؟؟؟؟فکرشو بکنید بعد از مدتها رفتیم خونشون مهمونی اونم واسه یک ساعت و برگشته زل زده تو چشامون و میگه دیگه با این خونه های کوچیک و این وضعیت یارانه ها دیگه مهمونی معنی نداره باید فقط تلفنی حال همدیگرو بپرسیم.تو دلم گفتم آخه بدبختی تلفنی هم حرف نمیزنی عشقم ،ما هم که زنگ میزنیم تلفن رو زود قطع میکنی و فکر میکنی ممکنه واسه تو هم پول بیفته.طفلک خاله جان و دختر خاله رفتن دم خونشون زنگ زدن و اومده از پنجره نگاه کرده میگه اگه میایین بالا درو بزنم.بابا لامصب درو واکن خب پس واسه چی تا اینجا اومدن.
نتیجه اخلاقی اینکه متنفرم از این مدل زندگی کردن.

۳ نظر:

Mental Stripes گفت...

كرمان رو خيلي خوب اومدي
و ديگه اينكه همه ي آدما مثل هم نيستن مثل هم فكر نميكنن مثل هم بزرگ نشدن و تربيت نشدن . تا آدم خسيس نباشه معني آدم دست و دلباز رو نميشه متوجه شد . اينا همه نمك زندگيه . يه سري عادات هستن از زمان كودكي توي خانواده به بچه آموزش ميدن كسي كه سي چهل سالش شد نميشه تغييرش داد كه ديگه چه برسه به سن هاي بالاتر :)

نویسنده یواشکی گفت...

ورزن جدید این اصفهانیه بود که زورش می اومد بزنگه می گفت بابام پرینت تلفن رو چک می کنه بعد می خورتمون .... وای مریم من از اینا متنفرم ...

نگین گفت...

فقط اینکه دور و بر ما که خسیس نیست