۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

عزیزم برای دلتنگی دیگه دیره

عزیزم بعد از 5 سال زنگ زدی میگی دلم برات تنگ شده،فکر نمیکنی دیگه برای دلتنگی خیلی دیره؟
نمیدونم یادت هست یا نه که اون روزا چقدر بیتاب بودم و دلتنگ؟
یادته چقدر مشتاق بودم ببینمتو واسه دیدن تو لحظه شماری میکردم؟
یادته چقدر دلم میخواست برگردی؟
اما امشب من دیگه نمیخوام ببینمت...
دیگه دلم برات تنگ نیست...
دیگه حتی نمیخوام بهت فکرم بکنم...
دیگه برای شروع کردن خیلی دیره...
کاش زودتر سرت به سنگ خورده بود،اون موقع که هنوز جایی تو زندگیم داشتی...
گفته بودم اگه یه روزی تمومت کنم دیگه تمومی...
گفته بودم زودتر برگرد...
دیگه من مریم تو نیستم...

۴ نظر:

نگین گفت...

يه روزي برميگردي كه ديگه خيلي ديره يه روز مياي سراغم كه خيلي وقته رفتم ... يه وقتي برميگردي كه فايده اي نداره
هر چي سرم آوردي دنيا سرت مياره

Mental Stripes گفت...

جانا سخن از زبان ما مي گويي
بعضي وقتا زندگي خيلي مسخره ميشه ، روزايي كه با تكتك سلولاي بدنت ميخواستي طرفت باشه هر كاري كردي اما حس و دوست داشتن و عاشقيت يكطرفه بوده الان هم اگه ميبيني اومده سراغت بدون تنها شده و سرگرمي ميخواد كسي اگه براي خودت ميخواستت همون روزا مي موند نه الان بد از 5 سال .

نگین گفت...

از جملات پستت این یکی با بقیه فرق داره : کاش زودتر سرت به سنگ خورده بود،اون موقع که هنوز جایی تو زندگیم داشتی...

etee گفت...

ای کاش روزی احساس منم مثل تو بشه...